محل تبلیغات شما

دقیقا نمی‌دانستم و نمی‌دانم این بیماری چیست. تنها چیزی که می‌دانستم و می‌دانم این است: با جمع نکردن شش‌دانگ حواسم به جزئیاتی از زندگی که در آن لحظه اهمیت داشتند و با باور نکردن آنچه افراد دور و برم آن را باور داشتند، داشتم به طرز وحشتناکی خود را ناراحت می‌کردم.

 

 

صبحانه‌ی قهرمانان - کرت ونه‌گات

 

 

ما صبور و خموش بودیم

"رویای رسیدن مسیر رو کشت"

همیشه در من، و انگار در برابرم،

باور ,نکردن ,می‌کردم ,  صبحانه‌ی ,قهرمانان ,ناراحت ,داشتم به ,داشتند، داشتم ,باور داشتند، ,به طرز ,طرز وحشتناکی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آلما گولو